برنامه ریزی عصبی کلامی یا قدرت NLP
-
آیا با برنامه ریزی عصبی کلامی یا ان ال پی(NLP) آشنا هستید؟
برنامه ریزی عصبی کلامی یا قدرت NLP، برنامهای جهت کنترل زندگی این علم تمام باورهای لازم جهت ساخت زندگی که در آرزویش هستید در اختیارتان قرار میدهد.
من حدود 6 سال پیش با این علم آشنا شدم. انالپی تاثیر فوقالعادهای بر من داشت توانستم بدون هیچ مشکلی به سرعت در آن پیشرفت کنم و سالها به عنوان یکی از برجستهترین کارشناسان این رشته شناخته میشدم من توانستم با بهرهگیری از این علم به دیگران کمک کنم تا تغییراتی را که سالها بود به آن نیاز داشتند در مدت بسیار کوتاهی در خود به وجود بیارند.
سالها پیش یکی از برنامههای تلویزیونی من جنجال زیادی به پا کرده بود در این برنامه از همه میخواستم اگر مشکلی دارند که مدتهاست لاینحل باقی مانده به من مراجعه کنند تا مشکل را هر چه که هست ترس، تشویش، اضطراب یا خجالت برطرف کنم این ادعا دروغ نبود و به راستی در مدت سی دقیقه با کمک روش ان ال پی مشکل را از بین میبرد با این برنامه توانست خیلی زود مشهور شوم.
البته این روش همیشه هم کارساز نیست اما خوشبختانه همواره در تلویزیون کارگر میافتد این روش در درمان بیمارانم به راستی به من کمک میکرد اما وقتی میدیدم گاهی نمیتوانم مشکل بیمار را با این روش حل کنم به شدت ناامید میشدم زیرا معتقد بود این روش راه حل هر مشکلی است.
از خود میپرسیدم چرا این روش در این مورد کارساز نبود، اما بعدها متوجه شدم در مورد کسانی که به راستی میخواهند تغییر کنند تقریبا هر نوع روش درمانی عملی است در واقع برای موفقیت در تمامی روشهای درمانی تنها یک شرط وجود دارد، از این که بیمار واقعا از موقعیت فعلی خود خسته شده و هیچ دلیلی برای ادامهی این وضع نداشتهباشد.
اغلب مردم آرزو دارند دست کم دو یا سه چیز در زندگیشان تغییر یابد نمیدونم شما میخواهید چه چیزی در زندگیتون عوض کنید اما مطمئنم در صورتی که درست بیندیشیم درخواهیم یافت که تنها چیزی که همهی ما واقعا خواستار تغییر آن هستیم.
نوع احساس و رفتارهای ماست شاید بگید نه دارن این چیزی نیست که من میخوام من فقط پولدار بشم بله اما شما تنها به این علت میخواهید پولدار شوید که احساس و رفتارتان تغییر یابد پس مهم نوع مشکل شما نیست برای غلبه بر بیپولی، ترس، تشویش، عادات ناپسند یا هر چیز دیگری که تصورش را کنید در ابتدا باید خود شما تغییرکنید.
تمام روشهای درمانی موجود برای برطرف ساختن این مشکلات موثرند تنها به این شرط که بتوانند هر چه سریعتر احساس شما را تغییر بدن و موجب بشن شما ناراحتی کمتری را تحمل کنید فرض کنید شما با پدرتان مشکل دارید احساس میکنید او فرد مستنبدیست و شما تحت سلطه او قرار گرفتهاید احساس میکنید او مدام شما را تحت کنترل دارد و شما همیشه فرمانبردار او هستید و تصور میکنید زندگی به این شکل براتون مقدور نیست.
اما چون از صحبت کردن با او واهمه دارید هیچ وقت برای بیان احساستون جلو نمیروید چگونه میتوان با این مشکل برخورد کرد؟ خب میلیونها روش وجود داره و شما میتونید از روشهای گوناگون روانشناسی بهره بگیرید مثلا در یکی از روشها درمانگر در ابتدا به شما نشان میدهد که ناراحتیها و تشویش فوقالعادهی شما در زندگی حاصل ناراحتیها و خشمهای فرو خوردهی شما در برابر پدرتان است.
سپس شما را به اتاقی میبرد یک صندلی روبروی شما قرار میدهد و میگوید این پدر شماست حالا میتونی به راحتی احساست با اون در میان بذاری آیا بتوانید تجسم کنید پدرتان روبروی شما نشسته آنوقت هر چه بخواهید میتوانید به او بگویید میتوانید جیغ بزنید، غر بزنید یا حتی گریه کنید.
شاید در ابتدا سخت باشه اما اگر بتونید تجسم کنید و شروع به حرف زدن کنید خیلی زود احساس بهتری خواهی داشت زیرا میتوانید برای اولین بار با پدرتان بدون خجالت صحبت کنید شاید احمقانه به نظر برسد اما چون برای اولین بار در عمرتان میتوانید بدون ترس از خودتان بگویید و احساس تان را بی پرده بیان کنید ناراحتی شما به مراتب کمتر خواهد شد به هر حال این یک تصویر کلی از درمانی بود که گفتم.
اجازه دهید تصور کنیم مشکل شما همان مشکل قبلیست اما اینبار میخواهید روش درمانی تفکر معقول را امتحان کنید برای شروع درمانگر به شما میقبولاند که مقصر مشکلات فعلی تان پدر شما نیست بلکه نوع باور و تلقی شما از رفتارهای اوست که زندگی را برایتان دشوار ساخته زمانی که پذیرفتید مشکلتان نوع استدلال شما از رفتارهای پدرتان است بر اثر رفتار او یک تصور فوق العاده منفی به ذهنتان خطور نخواهد کرد.
شما با این باور به مغزتان میآموزد که شخصیت رفتار و شیوههای برخورد دیگران را همانگونه که هست بپذیرد و این عوامل احساس ناراحتی را به شما تحمیل نمیکند اگر در این نوع درمان به درمانگر خود اعتماد کنید باورهایشان خیلی زود تغییر خواهد کرد و احساس بهتری خواهی داشت. پس از چند جلسهی درمانی احساستان نسبت به پدرتان تغییر خواهد کرد و مسلما براساس همان احساس نیز عمل میکند.
در این روش تنها به این دلیل کارساز است که به کمکهای روشهای تلقینی هماهنگی سیستم عصبی تان تغییر کرده اکنون در ذهن شما بودن با پدرتان مفهوم جدیدی یافته روشهای دیگری هم هست مثلا روشی که شاید بتوان نام آن را روش درد و دل گذاشت در این روش درمانگر طی جلسه مشاوره در ابتدا فقط به حرفهای شما گوش میکند.
بدون هیچ قضاوت و بدون هیچ قید و شرطی سپس نوع تلقی شما از رفتار پدرتان را تغییر میدهد و به شما برمیگرداند او به شما میگوید که آنچه پدرتان انجام میدهد فقط برای خاطر شماست، برای خاطر ایجاد خوشی برای شما و به این ترتیب شما به تدریج احساس مثبتی نسبت به خود و پدرتان خواهید داشت و از پدرتان با احترام و محبت یاد میکنید.
در واقع باز هم شکل حلقهی ارتباطی ذهنتان تغییر کرده به خاطر داشته باشید اگر آنچه انجام میدهید در ذهنتان با ناراحتی ربط شده باشد هیچگاه قادر به انجام موفقیتآمیز آن نخواهید بود کار مشاور نیز همین است که روش درمانی خود را در ذهن شما با خوشی و به کار نبستن آن را با ناراحتی مرتبط کند.
در هیچ روش درمانی تضمینی وجود ندارد تنها کلید موفقیت در هر نوع درمان احساس نیاز واقعی به تغییر و سپس تلاش است در تمام جلسات درمانی، مشاور تمام توجه خود را بر مشکلی که شما را آزار میدهد متمرکز میکند و سپس مفهوم این مشکل را در ذهن شما تغییر میدهد و مغز شما را به گونهای دیگر شرطی میسازد.
به عنوان مثال کسی را در نظر بگیرید که به او تجاوز شده است اگر این اتفاق برای او به این معنا باشد که از این پس فرد ناپاکی محسوب میشود زندگی برایش تحملناپذیر خواهد شد زیرا در ذهن او چنین نقش بسته که او با دیگران فرق دارد اینکه او انسان کثیفی است.
تنها کسانی میتوانند تغییر کنند که این مفهوم در ذهنشان تغییر یابد افرادی قادرند با این تجربهی تلخ مقابله کنند که برای این پدیده در ذهنشان مفهوم تازهای بسازند مثلا به ذهن خود بقبولانند که مورد تجاوز قرار گرفتن به این معناست که دیگر چنین تجربهی تلخی را تحمل نخواهند کرد یا اکنون به لحاظ روحی قویتر از دیگران هستند و با این تجربهی وحشتناک دیگر از پس هرمشکلی برخواهندآمد.
اگر تصورکنند که اکنون میتوانند به دیگران کمک کنند تا متحول شوند یا از چنین حادثه ای به تلخی دوری گزینند زندگی برایشان مفهوم تازهای خواهد یافت مطمعناً نام ویکتور فرانکلین را شنیدید کتاب او انسان در جستجوی معنا را تقریبا همه خوندن، فرانکلین روانپزشکی یهودی بود که در جنگ جهانی دوم به اسارت نازیها درآمد او در اردوگاه نازیها بدترین و تلخترین اتفاقات را از سر گذروند در اون زمان اسارت در دست نازیها به معنی مرگ حتمی بود و بیشتر اسرا به بدترین شکل میمردند.
اما فرانکلین از همان ابتدای ورود به اردوگاه متوجه شد در این اردوگاه از هر بیست و پنج نفر یک نفر شانس زنده ماندن دارد اما چطور؟ آنچه فرانکلین میخواست بداند این بود که چگونه تعدادی از اسیران زنده میماند بنابراین با دقت به مطالعهی وضعیت این افراد و صحبت با آنان پرداخت نتایج بسیار عبرتآموز را به دست آورد.
اکثر اسیران اردوگاه دربارهی مرگ میاندیشیدند احساس میکردند همه چیز را از دست دادن و دنیا برایشان به پایان رسیده است ورد زبان اغلب آنها این بود خداوندا چرا چنین سرنوشتی برای من رقم زدی؟ چرا باید این همه رنج و تحمل کنم؟ ولی کسانی هم بودند که به خوبی میتوانستند این ناراحتیها و رنجها را تحمل کنند.
تحمل فوقالعادهی آنها دلیل داشت آنها برای رنج خود معنایی یافته بودند یعنی به جای تفکر مداوم دربارهی ناملایمات و زجرکشیدن به خود میگفتند اکنون رنج میبرم اما دوباره به وطنم بازمیگردم باز هم خانهام را بنا میکنم و در حالی که در کنار آتش شومینه روی صندلی راحتی خودم نشستم داستان رنجهایی را که بردم برای فرزندانم تعریف میکنم مطمعنم پس از پشت سر گذاشتن این رنجها دیگر به خوشبختی خواهم رسید و دیگر هیچگاه در زندگی مجبور به تحمل چنین شکنجههایی نخواهم بود.
همانگونه که میبینید راز تغییر زندگی چیزی جز تغییر مفهومها در ذهن نیست راز موفقیت درکاهش وزن ارتباط دادن آن در ذهن به خوشی است نه ناراحتی اگر میخواهید تجارت موفقی را آغاز کنید باید آن را در ذهن تان با ترس از شکست ارتباط ندهید بلکه باید در ذهن شما شروع این کار به معنای لذت و خوشی باشد.
موفقیت در ترک سیگار مستلزم این است که ترک سیگار را در ذهن به مفاهیمی مانند با ترک سیگار چاق میشم و یا هر وقت ناراحتم باید سیگار دود کنم مربوط نکنید قدرتمندترین فرد در دنیا کسی است که روش تغییر مفاهیم رابه خوبی آموخته است.
اکنون پذیرفتید که میتوان با تغییر نوع احساس راهی برای رسیدن به موفقیت و پیشرفت یافت اما چرا برخی قادرند در یک جلسه چنین تغییری به وجود آورند و دیگران طی هفت سال. مسلما سرعت تغییر افراد تا حدودی به دلیل شیوه ایست که آنها برای این تغییر به کار میبرند اما دلیل عمدهی آن میزان تمایل هر فرد به آن تغییر است.
برخی به محض اینکه درمییابند رفتار، عادت یا فکری دارند که نیاز به تغییر دارند در چشم برهم زدنی تغییر میکند زمانی که انالپی تدریس میکردم اغلب دانشجویانم از من میخواستند کاری کنم که آنها تغییر کند من نیز در اکثر موارد بدون هیچ مشکلی با تغییر حلقههای ارتباطی ذهنی شان آنها را به مقصود میرساندم اما مشکل اصلی این بود که بیشتر کسانی که در ابتدا به راحتی تغییر میکردند پس از گذشت چند سال دوباره به همان عادت قبلی روی بیاورند.
مثلا کسی بود که سیگار میکشید و از من خواست کاری کنم تا بتونه سیگار را ترک کنه من موجب شدم سیگار کشیدن در ذهن اون با ناراحتی بسیار و سیگار نکشیدن با خوشحالی مفرط ارتباط پیدا کند به محض اینکه این ارتباط شکل گرفت رفتار این فرد تغییر کرد.
مغز همواره میخواد از ناراحتی اجتناب کنه و برعکس مشتاق خوشی بنابراین اگر به او بگوییم سیگار کشیدن به مفهوم ناراحتیست سیگار نمیخواهد هیچ کس نمیخواهد ناراحتی را تحمل کند به همین دلیل روش عصبی کلامی من کاملا موثر بود اما دو سه سال بعد هر چه رشته بودم پنبه می شد.
کسی که توانسته بود به راحتی سیگار را ترک کند چند سال بعد به هر دلیلی دوباره به سیگار روی میآورد میپرسیدم چرا؟ مگه تا سه سال پیش سیگار را کنار نذاشته بودی؟ پاسخ میداد: آره.
در ابتدا عملی به نظر میرسید اما اثر اون دایمی نیست از خودم میپرسیدم پس چیکار باید بکنم و پس از مدتی به این پاسخ رسیدم اصل شرطی سازی، در مورد ترک سیگار این اتفاق رایج است گفتیم دوستمان سه سال سیگار را کنار گذاشته بود تا یک روز که به هر دلیلی دوباره سیگار کشیدن را شروع کرد برای اینکه شما به چنین سرنوشتی دچار نشید چیکار باید کرد؟ باید خود را در قبال آنچه آموخته و باور کردهاید مسئول بدانید.
در زندگی به هر روشی که در هر کتاب و یا سخنان من میآموزی نیاز خواهید داشت و بیتردید پیروی از آنها در زندگیتان بسیار موثرخواهد بود پس باید در عمل کردن به آنها خود را متعهد بدانید زندگی شما متعلق به شماست شما در قبال آن مسئول هستید و تنها کسی که باید کنترل زندگی شما را در دست داشته باشد خودتان هستید. پس برای در دست گرفتن آن فوراً اقدام کنید.
در صحبتهای من به عنوان مربی هرچه را که میدانم در اختیارتان قرار خواهم داد باقی به عهدهی خود شماست و شما باید خود را در قبال اجرای تمرینات متعهد بدانید من هر روز خود را برنامهریزی میکنم تا آن روز بهترین احساس را داشته باشم تا جایی که میتوانم ببخشم و عالیترین، مثبتترین افکار را در سرم ببپرورانم.
نام این روش شرطی سازی برنامه ریزی عصبی کلامی یا ان ال پی(NLP) است و تنها راه موفقیت تمرین هر روزهی این روش است. راه داشتن اندام ورزیده و انرژی جسمانی زیاد این نیست که یک روز آنقدر بدوید و بدوید تا از نفس بیفتد و دیگر نتوانید تکان بخورید بلکه باید هر روز حرکات نرمشی انجام دهید و آن را مرتب تکرار کنید.
من این روش را امتحان کردم و به نتیجهای که میخواستم رسیدم و روش سالم ساختن روح نیز همین است برای از بین بردن یک عادت نامطلوب که طی چندین سال شکل گرفته نمیتوان انتظار داشت با یکبار بکارگیری روش ان ال پی کاملا به نتیجه برسه باید خود را هر روز برنامهریزی کنید تا ذهنتان کاملا شرطی شود.
پس از مدتی کوتاه شرطیسازی را دوست خواهید داشت و حتی به آن معتاد میشوید شرطیسازی بخشی از زندگی شما میشود و هر روز همانطور که عادت کردهاید از خواب بیدار شوید مسواک بزنید دوش بگیرید موی خود را شانه کنید زمانی را نیز به برنامه ریزی خود اختصاص خواهد داد چرا چون هر روز بتوانید موفق باشید.
و حالا سه گام تا تغییر دریافتی باید تغییر کند چرا که عادات، رفتارها و تصورات، اندیشهها و احساسهایی در شما وجود دارد که مانع پیشرفت شماست برای تغییر کافیست تنها سه قدم بردارید.
- جهت ایجاد تغییر ابتدا باید باور کنید که این تغییر ضروریست باید به جایی برسد که معتقد شوید این تغییر باید صورت گیرد و شما باید آن را به وجود آورید در این صورت قادر خواهید بود در یک آن تغییر کنید اما اگر احساس کنید دوست ندارید تغییر کنید و یا هنوز باور ندارید این مرحله پیش نخواهد رفت.
- در ذهن خود چنین معادلهای بسازید تغییر نکردن مساویست با ناکامی اگر نتوانید این رابطه را در ذهن خود به وجود آورید مسلما به آنچه تاکنون آموختهاید عمل نخواهیدکرد برداشتن اولین قدم کافی نیست ممکن است باور کنید ایجاد چنین تغییری لازم است و باید تغییرکنید. اما اگر ذهن ناخودآگاه تان این تغییر را با خوشی در ارتباط ندارد مسلما چنین تغییری پایدار نخواهد بود.
باید توانایی آموزش دادن به ذهن ناخودآگاه تان را داشته باشید برخی خود به تنهایی قادر به این کار نیستند و به همین دلیل به مشاور یا روانپزشک مراجعهکنند و از او میخواهند این کار را برایشان انجام دهد اما مسئله خیلی ساده است.
همه میتوانند به راحتی تغییر کنند به شرط اینکه باور کنند بدون این تغییر همهچیز از دست خواهند داد. برخی حتی با وجود تحمل کوهی از رنج و ناراحتی باز هم تغییر نمیکنند زیرا از ذهنشان چنین تفکراتی میسازند. چرا باید مجبور باشم تغییرکنم؟ چرا برای اینکه دیگران عقیده دارند باید تغییرکنم، تغییر کنم؟
تغییر یافتن بسیار ترسناک و عذاب آور است پس اگر میخواهید زندگی خود را عوض کنید اول باید به این باور برسید که میخواهید تغییرکنید و میتوانید تغییرکنید سپس کاری کنید این تغییر برایتان خوشایند باشد اگر به این باور نرسید که با تغییر دادن خود خوشبختی را به چنگ خواهید آورد باید چندین سال صرف آموختن تمام روشهای درمانی کنید.
امتحان روشهای متعدد درمانی و مراجعه مکرر به مشاور چارهی کار نیست باور کنید که باید تغییر کند برخی از بیماران میخواستند به من بقبولانند که تغییر یافتن آسان به نظر میرسد اما با وجود مشکلات متعدد زندگی این امر هیچ کمکی به آنها نخواهد کرد کار من در این مرحله این بود که آنها را با نقش دگرگونی شخصیت شان در روابط کار و میزان درآمدشان آشنا سازنم آنها با این کار به مرحلهای میرسیدند که من آن را نقطهی عطف مینامم اگر به این مرحله برسیم تغییر به آسانی رخ میدهد و میتوان به مرحلهی دوم رسید.
مرحلهی دوم چیست پس از اینکه باور کردید تغییر شخصیت تان باید حلقههای منفی محدود کنندهی موجود در مغزتان را بشکنید و ارتباطهای جدید و مثبتی در آن شکل دهید بیماری داشتم که از سوار شدن به آسانسور میترسید به محض اینکه آسانسور را میدید و یا حتی دربارهاش فکر میکرد حلقهی ارتباطی موجود در ذهنش به کار میافتاد و این معادله در ذهنش نقش میبست سوار شدن به آسانسور مساویست با ناراحتی، ترس، سقوط و مرگ.
خب چیکار باید میکردم؟ اول باید بیمار را به نقطهی عطف میرسانم او قبول کرد که لازم است تغییر کند و این تغییر کاملا به نفع اوست سپس حلقههای ارتباطی موجود در ذهنش را که موجب ترس او بود شکستم برای این کار زمانی که بیمار دربارهی آسانسور فکر میکرد ناگهان به او میگفتم فورا بلند شود نفس عمیق بکش و با یک آه بلند آن را بیرون بده بیمار این کارها را تکرار میکرد و به این شکل حلقهی ارتباطی آسانسور و ترس در همان ابتدای شکلگیری میشکست.
دوباره میگفتم به یاد آسانسور بیافت و او آهی میکشد و باز هم ترس وجودش را میگرفت اما من بلافاصله میپرسیدم حاضرید در ازای 4 هزار دلار یک کاسه جیرجیرک بخورید و میگفت چی و باز هم حلقهی ارتباطی آسانسور ترس بالافاصله میشکست آیا تا به حال شده است که با حرارت مشغول صحبت دربارهی چیزی باشید و ناگهان کسی وسط حرف شما بپرد و از چیز دیگری صحبت کند؟.
هر چقدر که برای گفتن این موضوع اشتیاق داشته باشید بازگشت به موضوع اول برایتان بسیار سخت خواهد بود اگر مرتب حلقههای ارتباط منفی ذهنتان را سست کنید حلقهها در نهایت شکسته میشوند و دیگر به مغزتان باز نمیگردند.
این روش معمولا کارساز است با این کار میتوانید خیلی زود احساسهای ناخوشایند را ازخود دور کنید و رفتارتان را تحت کنترل داشته باشید شما نیز میتوانید حلقههای منفی ذهنتان را بشکند و به نتایج دلخواهتان دست یابید. به منظور اینکه تغییری که در خود ایجاد میکنید برای همیشه باقی بماند باید آن را در خود شرطی کنید که آن مصادف است با سه کلید.
- کلید اول: باور کنید که باید تغییر کنید
- کلید دوم : برای ایجاد تغییرآن را در ذهن خود با خوشی مرتبط سازید
- کلید سوم : خود را با این حلقهی ارتباطی جدید شرطی کنید
هر روز بر تار و پود این حلقهی جدید بیفزایید و از آن حلقهای پولادین بسازید حلقهی ارتباطی بسیار محکمی که برای مقابله با زندگی به شما نیرو میبخشد در سمیناری مشغول صحبت بودم و به حاضران میگفتم مشکل اصلی زندگی بسیاری از ما این است که کارهایی را که برای زندگیمان ضرورت دارد انجام نمیدهیم.
زیرا گمان میکنیم با انجام این کارها ناراحتی بیشتری به سراغ من خواهد آمد در همین موقع خانمی دست بلند کرد و گفت گمان میکنم در این مورد استثناهایی نیز وجود داشته باشد زیرا من و همسرم دوست داریم بیشتر با هم باشیم و وقتمون را با هم بگذرونیم و مطمئنیم با این کار لذت بیشتری خواهیم برد اما این کار را انجام نمیدیم.
گفتم چرا؟ گفت: خب نمیتونیم گفتم یعنی هر دوی شما واقعا مایلید با یکدیگر باشید و خود را در برابر این کار متعهد میدانید اما در روز وقت مخصوصی را برای با هم بودن اختصاص نمیدید؟ گفت: نه در واقع ما خود را ملزم به انجام این کار نمیدونیم و در اوقات فراغت هم اگر کار دیگری باشد به آن میپردازیم.
گفتم مطمئن بودم که همینطوره اما چرا؟ گفت: خب من عاشق شوهرم اما نمیخوام زیاد به اون وابسته باشم این نکتهی بسیار مهم بود گفتم واقعا؟ میتونم سوال کنم چرا نمیخواهی کاملا به اون وابسته بشید، حتما دلیلی داره؟ گفت: نه نمیدونم من گفتم اما من میدونم برای اینکه در ذهن شما وابستگی به شوهرتان به معنای تحمل ناراحتیست.
گفت تصور میکنم همین باشه گفتم اما باید بفهمیم چرا چنین ارتباطی در ذهن شما جای گرفته و رشد کرده و پس از مدتی به این نتیجه رسید که در خانوادهی خودش دوست داشتن به معنای بخشیدن است پدر و مادرش یکدیگر را دوست داشتند و برای آنها عشق به معنای بخشیدن و بذل توجه کامل بود اکنون او در قبال همسرش نیز همین طور رفتار میکرد. اما احساس میکرد همسرش در برابر او چنین رفتاری ندارد.
بنابراین تصور میکرد او دوستش ندارد و محبت بین آنها دو جانبه نیست خود او از این امر با خبر نبود اما این تفکر بر رابطه او با همسرش تاثیر زیادی داشت آنها زمان زیادی را با هم میگذراندند زیرا این زن احساس میکرد اگر زمان بیشتری را به شوهرش اختصاص دهد ناراحتی بیشتری را برای خود خریده است.
به من یا هر مشاور دیگری که مراجعه کنید و هر روش درمانی را که انتخاب کنید هیچ فرقی نخواهد داشت تنها راه رسیدن به راه حل همون سه قدم اصلی که گفتم؛
- معتقد شدن به لزوم ایجاد تغییر
- ربط دادن این تغییر در ذهن به خوشبختی
- شرطی ساختن ذهن نسبت به این تغییر
اکنون این کلیدهای طلایی را در اختیار دارید از اونا به خوبی استفاده کنید تا در تغییر هر تفکر، رفتار، عادت یا تصّور منفی در خود موفق باشید.
این کار را برای فردا، شش ماه و یا یک سال بعد موکول نکنید اگر تغییر خود را به تاخیر بیندازید تنها خود را آزار داده و مغموم گشتهاید بخاطر بسپارید که نباید برای تغییر دادن خود منتظر روز مناسب باشید بلکه با تغییر دادن خود روزهای مناسب را به چنگ خواهید آورد بیش از این متحمل ضرر نشوید.
برای شروع تمرین برنامه ریزی عصبی کلامی یا قدرت NLP الان دفترچهی موفقیت خودتون را آماده کنید چهار رفتار عادت، اندیشه و یا تصّوری را که معتقدید باید در شما عوض شود در دفترچه یادداشت کنید.
مرحلهی اول: حالا برای برطرف کردن رفتاری که مدتهاست در تغییر آن موفق نبودهاید ابتدا خود را به نقطهی عطف برسانید چگونه برای هر یک از مواردی که یادداشت کردید ده دلیل بنویسید که لزوم این تغییر را توجیه میکند دلایل را به طور کامل با شرح جزییات و مفصل بنویسید. بنویسید اگر این تغییر را ایجاد نکنید چهچیزهایی از دست خواهی داد و چه چیزهایی میتوانید برسید.
اکنون با مرور نوشتههای خود آمادهی رسیدن به نقطهی عطف میشید زمانی که به نقطهی عطف رسیدید به این باور دست مییابد که باید تغییر کنید پس انگیزه خواهید داشت در وجود شما چیزی هست که باید تغییر کند و شما باید آن را تغییر دهید همین الان. اکنون بنویسید چرا تاکنون نتوانستید این تغییر را در خود به وجود آورید؟ اگر بتوانید دلایلشان را به روشنی بیان کنید میتوانید مطمئن باشید که به نقطهی عطف رسیدهاید
مرحله ی دوم: باید آن حلقهی ارتباطی را که در گذشته در ذهنتان شکل گرفته بشکنید و ارتباط دیگری را جایگزین کنید به خاطر داشته باشید هر تغییری که آن را لازم دارید باید در ذهنتان با خوشی و لذت ارتباط یابد پس دربارهی فوایدی که با این تغییر به دست خواهید آورد بیشتر فکر کنید به نگاهی زودگذر و سطحی بسنده نکنید سعی کنید نتایجی را که به دست میآورید لمس کنید، تجسم کنید و مشاهده کنید.
مرحله ی سوم: این مراحل را بارها و بارها در ذهن خود تکرار کنید تا به صورت عادت درآید به این شکل حلقهی ارتباطی جدیدی که در ذهن خود شکل دادهاید برای همیشه آنجا جایگزین خواهد شد و به زودی همه چیز تغییر میکند ابتدا سعی کنید خود را نقطهی عطف برسونید برای این کار ده دلیل بنویسید و چهار یا پنج روش مناسب برای تغییر رفتار یا عادتی که مدتهاست در ذهن شما ثابت باقی مانده است.
پیشنهاد کنید برای شرطی شدن مرتب در ذهن خود به بررسی آیندهای که در آن رفتار یا عادت خود را کنار گذاشتهاید و به فواید متعددی که به دست آوردهاید بپردازید لذت خوشبخت بودن بزرگترین لذت دنیاست پس اگر این بار هم افتادید ناامید نشوید و باز هم امتحان کنید هر بار که این کار را انجام میدهید تجربهی بیشتری به دست خواهید آورد آنقدر ادامه دهید تا به نتیجه رسید.